کودکی
روزهای بی خاطره
به یزدان پاک گرما خرد داشتیم//کجا این چنین سرانجام بد داشتیم


 

بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛  


 

 


 

بگو زیبا بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی میکند بگو..


 

دیگر بغض امانش را بریده بود بلند بلند گریه کرد وگفت:


 

خدا جون خدای مهربون،خدای قشنگم میخواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا...


 

چرا ؟این مخالف تقدیره .چرا دوست نداری بزرگ بشی؟


 

آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم ،ده تا دوستت دارم .


 

اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم؟  


 

 نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟


 

مثل بقیه که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن.  


 

 


 

مثل بقیه که بزرگن و فکر میکنن من الکی میگم با تو دوستم .مگه ما باهم دوست نیستیم؟


 

پس چرا کسی حرفمو باور نمیکنه ؟


 

خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟


 

مگه اینطوری نمی شه باهات حرف زد...


 

 



 


 

 

بال

فردا تو می روی بالای ابرها
و من  
نمی توانم بیایم
بال هایم را در کودکی ام جا گذاشته ام 
برایم از شادی هایت دو بال به امانت بگیر 
تا با هم ابرها را سربکشیم.


 

 


 

 


خانه ی همسایه ی ما زنگ ندارد

خانه ی همسایه ی ما زنگ ندارد /همسایه ی ما به سگش غذا نمی دهد و سگش تا صبح پارس می کند/ "آقای بزرگی" به مادرش گفته بود که سگ باید پارس کند و نباید به همسایه ی پاکستانی برای صدای سگش اعتراض کنیم /پدرم آدم مردم دار و صلح طلبی است و او هم اعتراض نمی کند/ فقط هر شب برای سگ همسایه از بالکن اتاقش استخوان پرت میکند و گاهی همسایه ی دیگرمان که مثل من از صدای سگ خواب ندارد/ از نردبان بالا می رود و از روی دیوار با سطل در ظرف حیوان آب می ریزد . به تازگی همسایه ی پاکستانی یمان که همکاری پدرم و همسایه ی دیگرمان را در نگهداری از سگش دیده!!! دو عدد غاز هم خریده و من شبها با صدای سگ به خواب می روم و صبح ها با صدای غاز ها از خواب بیدار می شوم مگر نمی دانید که ما در ده زندگی می کنیم .
مادرم مثل کوکب خانم کتاب فارسی پنیر و ماست درست می کند اما با شیر یارانه ای /ما مرغی هم نداریم که برایمان تخم بگذارد در عوض سوپر مارکت دهمان تخم مرغ سرشار از اومگا سه دارد.
من به مادرم پیشنهاد کردم که یک گاو بخریم و در بالکن نگهش داریم من شنیده ام که گاوها ظهرها "ماما "می کنند /من نمی دانم اگر از بالکن تپاله ی گاومان بر سر "آقای بزرگی" بیفتد باز هم خواهد گفت که گاو باید تپاله تولید کند یا نه؟
این بود انشای من  

وقتی خدا غمگین است.

خدا از آن بالا به زمین  نگاهی می اندازد
خدا از آن بالا  فقر. فحشا. قتل .غارت و هزار بی عدالتی دیگر را می بیند
خدا آن بالا سیگارش را روشن می کند یک کام عمیق می گیرد و دودش را می دهد سمت تهران!!!

 

شب که میشه ستاره ها

راهی آسمون میشن

دور و بر ماه میشینن

همدل و همزبون میشن

 

شب ها بیا کنارهم

به آسمون نگا کنیم

ستاره ها را ببینیم

با همدیگه دعا کنیم

 

به یاد بیاریم که خدا

ما آدما را آفرید

ماه  قشنگ نقره ای

ستاره ها را آفرید

 

بیا با هم بگیم خدا،

خدای پاک و مهربون

هر کسی که به  یادته

به آرزوهاش برسون

 دعا

کودکیهایم اتاقی ساده بود

قصه ای، دور اجاق ساده بود

شب که می شد نقش ها جان می گرفت

روی سقف ما که طاقی ساده بود

می شدم پروانه خوابم می پرید

خوابهایم اتفاقی بود

زندگی دستی پر از پوچی نبود

بازی ما جفت و طاقی ساده بود

قهر می کردم به شوق آشتی

عشق هایم اشتیاقی ساده بود

ساده بودن عادتی مشکل نبود

سختی نان بود و باقی ساده بود



 

 



sertal

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در تاريخ جمعه 20 آبان 1390برچسب:, توسط محسن موسی اکبری |