روزهای بی خاطره
به یزدان پاک گرما خرد داشتیم//کجا این چنین سرانجام بد داشتیم

شبی مجنون به لیلی گفت:

که ای محبوب بی همتا

تو را عاشق شود پیدا

ولی مجنون نخواهد شد

نوشته شده در تاريخ جمعه 30 دی 1390برچسب:, توسط محسن موسی اکبری |

 

از این دنیا و آدماش یاد گرفتم ...

یاد گرفتم حتی اگه عاشق شدم به رومم نیارم که اصلا" کسی هست که من عاشقش شدم...

یاد گرفتم اگر کسی باهام نامهربونی کرد خیلی زود فراموشش کنم...

یاد گرفتم اگر کسی دلمو شکوند، من دل کسی رو نشکونم...

یاد گرفتم نزارم کسی اشکهامو ببینه...

یاد گرفتم نزارم کسی بفهمه تو دلم چی میگذره و بخواد برام دل

بسوزنه...

یاد گرفتم تو این دنیا به جز خودمو خدام به کسی تکیه نکنم...

یاد گرفتم راز دلمو به هیچکس نگم بجاش رازدار خوبی باشم...

یاد گرفتم غرور کسی رو زیر پاهام له نکنم، نزارم کسی غرورمو

بشکونه...

یاد گرفتم هیچ وقت التماس کسی نکنم جز همونی که بالا سرمه...

یاد گرفتم که برای رسیدن به هدفم دیگران را بازیچه قرار ندم...

یاد گرفتم دوستی یک حادثه است و جدایی قانون...

یاد گرفتم هر گناهی که کردم ولی حرمت دل کسی رو نشکنم...

یاد گرفتم دنیا برام هرچی رقم زد قبول کنم و دم نزنم...

یاد گرفتم که همیشه همه ی اینا یادم باشه...

یاد گرفتم اینا همش درس های دنیاس...

آره دنیا به آدماش درس میده و بعضی وقتا این دنیا چه پست و زشته...

 


 

 

نوشته شده در تاريخ جمعه 30 دی 1390برچسب:, توسط محسن موسی اکبری |

.
 

معروف ترین تابلو های هنری جهان

 

 

مونالیزا

اثر: لئوناردو داوینچی

محل نگهداری: لوور، پاریس- 06-1503

این صورت با لبخند مرموزش خودش با هنر مترادف شده است و قطعا مشهورترین نقاشی ای است كه همه‌مان می‌شناسیم و تقریبا تاثیرگذارترین پرتره در طول تاریخ نیز بوده است.

 

شب پرستاره

اثر: وینسنت ون گوك

محل نگهداری: موزه هنرهای معاصر، نیویورك، 1889

بی شك این اثر هنری بهترین دوست داشتنی‌‌ها را به نمایش گذاشته و اما نوابغ را نیز به دردسر انداخته است. گویا هنرمند قصد داشته در طول نیم قرن یا بیشتر با استفاده پرمعنی اش از رنگ نوابغ و هنرمندان سراسر جهان را تحت تاثیر قرار دهد.

 

گلهای آفتابگردان

اثر: وینسنت ون گوك

محل نگهداری: لندن، گالری ملی، 1888

ون گوك بعد از ترك كردن زادگاهش هلند به قصد جنوب فرانسه برای تشكیل انجمن هنری، این گلهای آفتابگردان را نقاشی كرده است. او این اثر را برای تزئین اتاق خواب دوستش پل گوگن نقاشی كرد. ون گوك سال بعد یعنی سال 1889 كپی دیگری نیز از این نقاشی كشید و شاید هم كپی دیگری در سال بعدتر. كپی‌‌ها و نسخه‌‌های متفاوت دیگری از این تابلو نیز به شاگردان او نسبت داده شده است. این گلهای هنری معروف در قلبشان نمونه ساده‌ای از ایجاز زندگی را به نمایش می‌گذارند؛ آنها چرخه‌‌های متفاوت زندگی ما هستند، شكوفه‌‌های شاداب و باطراوت تا پژمردگی و نابودی...

 

موج نهم

اثر: ایوان آیوازوفسكی 1850

محل نگهداری: موزه دولتی روسیه، سن پترزبورگ

تابلوی موج نهم شاهكاری واقعی است. آیوازوفسكی در این نقاشی كه تلاش شوم گروهی را برای نجات یافتن از امواج بی‌رحم اقیانوس نشان داده، به كمال تكنیكی ناب خویش دست یافته است. با وجود این قوی‌ترین بخش این كمپوزیسون در مركز نقاشی قرار دارد كه مرموز‌ترین و عرفانی‌ترین بخش و نمایش دهنده تشعشعات خورشید می‌باشد و به صحنه با طیفی از رنگهای قوی سبز و صورتی روشنایی بخشیده است. همچنین بارها از این نقاشی به اسم زیباترین نقاشی روسی نام برده شده است.

 

گالری علوفه

اثر: جان كنستابل 1821

محل نگهداری: گالری ملی، لندن

این تابلو به عنوان بزرگترین نقاشی بریتانیایی ارزشمند و مورد تقدیر واقع می‌شود، اما وقتی كه برای اولین بار در سال 1821 در آكادمی ‌سلطنتی نمایش داده شد (با عنوان: نیم روز)، در پیدا شدن خریدار ناكام ماند. ولی وقتی در فرانسه تئودور گریكالت این اثر را تحسین كرد بیشتر مورد توجه قرار گرفت. و بالاخره وقتی در یك سالن در پاریس همراه با تابلوهای دیگر كنستابل نمایش داده شد شور و هیجان بیشتری را برانگیخت (گفته شده كه حضور داشتن نقاشی‌‌های دیگر كنستابل در این نمایشگاه یك هدیه برای گریكالت كه خیلی زود و در همان سال فوت كرد، به شمار می‌آمده). در این نمایشگاه تابلوی گالری علوفه به طور قطع به عنوان برنده مدال طلایی كه توسط چارلز ایكس از فرانسه اهدا می‌شد انتخاب شده بود. آثار كنستابل در این نمایشگاه تحت تاثیر و الهام گرفته از نقاش‌‌های فرانسوی مثل اوژن دلاكروا بود.

 

برج بابل

اثر: پیتر بروگل مهتر 1563

محل نگهداری: موزه كانستیستوریس، وین

موضوع این نقاشی سازه برج بابل است؛ در كتاب مقدس آمده كه این برج ساخته دست بشر برای رسیدن به بهشت بوده. بروگل در نشان دادن معماری برج بابل با طاق‌‌ها بیشمار و نمونه‌‌های دیگر از مهندسی رومی، عمدا كلسئوم روم را تداعی كرده است. هدف او از این نقاشی این بوده كه خطرات غرور بشر و شاید هم زیانبار بودن عقلانیت كلاسیك در مواجه با الاهیت را نشان دهد.

 

تمرر جنگجو به آخرین لنگرگاهش كشیده می‌شود تا از هم باز شود

اثر: جی.ام.دبلیو. ترنز 1838

محل نگهداری: گالری ملی، لندن

در مهم‌ترین بخش نقاشی، یعنی كشتی جنگی قدیمی، تركیب بندی اثر غیر عادی است، كه در سمت چپ تصویر جا داده شده یعنی جایی كه بر شكوه و جلال اثر تاكید می‌شود و اكثر رنگهای شبح گونه آن در گوشه ای از مثلثی قرار گرفته است كه در دو گوشه دیگر آن آسمان آبی و همچنین مهی كه به سوی آسودگی خیال پیش می‌رود، قرار دارد. زیبایی قایق كهنه در كنتراست قوی و رنگهای سیاه و چركین قایق با بخارهایی نمود پیدا می‌كند كه به سرعت از روی سطح دریاچه بلند می‌شود؛ "مثل بخار آب". در سال 2005 این نقاشی به عنوان عالی‌ترین اثر هنری در گالری هنر بریتانیا انتخاب شد.

 

گشت شبانه

اثر: رامبرانت وان رین 1642

محل نگهداری: آمستردام، Rijksmuseum

از این نقاشی به عنوان بهترین كار رامبراند نام برده شده است، چرا كه این اثر تمام الگوهای نقاشی را شكسته تا حدی كه تمام نقاشان چهره آن دوران از خلق این اثر ابراز نگرانی و ناراحتی كردند. این نقاشی به تازگی به نمایش گذاشته شده و به عنوان یكی از بهترین آثار اروپای شمالی به بازدیدكنندگان ارائه می‌شود.

 

خوك چران، بریتانی

اثر: پل گوگن 1888

محل نگهداری: موزه هنر شهر لس آنجلس

گوگن یكی از نقاشان پیشرو پست امپرسیونیست به شمار می‌آید. این نقاشی رنگین نسبت به نقاشی‌‌های دیگر گوگن به سبك پخته خاص خودش فضاهای رئال بیشتری دارد. "خوك چران" با كشاورز و خوكهایش و پس زمینه ای از خانه‌‌های كوچك روستایی و آسمان، از پیش زمینه ای متفاوت برخوردار است. رنگهای قوی و تكه تكه یكی از سبكهای خاص و متعلق به گوگن است.

 

دو خواهر (روی تراس)

اثر: پیر آگوست رنوآر 1881

محل نگهداری: موسسه هنری شیكاگو

تجلیل از زیبایی بهار و پیمانهای دوران جوانی، در تابلوی دو خواهر (روی تراس) سبك تكنیكی و كمپوزیسیون درست، نمایش هنرمندانانه رنگهای لرزان باطراوت به خوبی مشهود است. اكثر تصاویر نقاشی در اندازه واقعی قضایی سطحی را در جلوی تراس اشغال كرده اند؛ و در پشت آنها فضایی پرنشاط و پر از برگ مورد توجه قرار می‌گیرد كه به نحو بسیار شدیدی روی فرمها و شكلهای نقاشی شده فوكوس می‌كند. صورت دو دختر به شدت بر اصول نقاشی جدید رنوآر تاكید داشته و آن را آشكار می‌كند و رنگ صورتها تحت تاثیر سایه‌‌ها یا بازتابها قرار نگرفته است. رنگ چشمهای دختر كوچك بسیار شفاف و واضح، به رنگ آبی ترانسپورانت و شفاف، ما را به تماشا كردن جهان با نگاهی تازه و از دید چشمانی بی‌گناه دعوت می‌كند.


لینك های مرتبط با موضوع :

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 8 دی 1390برچسب:, توسط محسن موسی اکبری |
  1. سه قطره خون - صادق هدایت
  2. فارسی شکر است - محمد علی جمالزاده
  3. عالی جناب - جعفر مدرس صادقی
  4. انار بانو و پسرهایش - گلی ترقی
  5. آینه - محمود دولت آبادی
  6. از میان شیشه، از میان مه - علی خدایی
  7. بفرینه - علی اشرف درویشیان
  8. باله دریاچه قو - بهنام دیانی
  9. چتر و گربه و دیوار باریک - رضا قاسمی
  10. چرا دریا توفانی شده بود - صادق چوبک
  11. در تابوتی از هیچ روی شانه های هیچ کس - امین فقیری
  12. در یکی از همین تابستان ها - امیر حسن چهل تن
  13. گدا - غلامحسین ساعدی
  14. گیله مرد - بزرگ علوی
  15. هفت خاج رستم - یار علی پور مقدم
  16. حاج بارک الله - مهین بهرامی
  17. جشن فرخنده - جلال آل احمد
  18. قفس - صادق چوبک
  19. جزیره - غزاله علیزاده
  20. کلاغ هندی - فرشته مولوی
  21. کمربند صاعقه - پرویز دوایی
  22. ما فقط از آینده می ترسیم - منیرو روانی پور
  23. ماهی و جفتش - ابراهیم گلستان
  24. من و احمد میرعلایی و قهقه خنده - اکبر سردوزامی
  25. مرغدانی - محمد محمدعلی
  26. مونس و مردخای - رضا جولایی
  27. آغا سلطان کرمانشاهی - مهشید امیرشاهی
  28. پردیس - فرخنده آقایی
  29. رمی - عباس معروفی
  30. سنگ سیاه - محمدرضا صفدری
  31. سراسر حادثه - بهرام صادقی
  32. شهر کوچک ما - احمد محمود
  33. شرق بنفشه - شهریار مندنی پور
  34. داستان تفریق خاک - ابو تراب خسروی
  35. من و عینکم - رسول پرویزی
  36. آتش زردشت- هوشنگ گلشیری

  37. یک داستان عاشقانه - مدیا کاشیگر

  38. جمعه ها - شیوا ارسطویی

  39. داستان لکه ها - زویا پیرزاد

  40. طاقوت و یاقوت هر زن بودند - الهه عروضی و ...

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 8 دی 1390برچسب:, توسط محسن موسی اکبری |
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 4 دی 1390برچسب:, توسط محسن موسی اکبری |

سخنان حکیمانه پند های بزرگان سخنان مشاهیر پند حکیمانه نصایح بزرگان 1
سخنان حکیمانه پند های بزرگان سخنان مشاهیر پند حکیمانه نصایح بزرگان 2
سخنان حکیمانه پند های بزرگان سخنان مشاهیر پند حکیمانه نصایح بزرگان 3
سخنان حکیمانه پند های بزرگان سخنان مشاهیر پند حکیمانه نصایح بزرگان 4
سخنان حکیمانه پند های بزرگان سخنان مشاهیر پند حکیمانه نصایح بزرگان 5
سخنان حکیمانه پند های بزرگان سخنان مشاهیر پند حکیمانه نصایح بزرگان 6
سخنان حکیمانه پند های بزرگان سخنان مشاهیر پند حکیمانه نصایح بزرگان 7
سخنان حکیمانه پند های بزرگان سخنان مشاهیر پند حکیمانه نصایح بزرگان 8
سخنان حکیمانه پند های بزرگان سخنان مشاهیر پند حکیمانه نصایح بزرگان 9
سخنان حکیمانه پند های بزرگان سخنان مشاهیر پند حکیمانه نصایح بزرگان 10
سخنان حکیمانه پند های بزرگان سخنان مشاهیر پند حکیمانه نصایح بزرگان 11
سخنان حکیمانه پند های بزرگان سخنان مشاهیر پند حکیمانه نصایح بزرگان 12
سخنان حکیمانه پند های بزرگان سخنان مشاهیر پند حکیمانه نصایح بزرگان 13
سخنان حکیمانه پند های بزرگان سخنان مشاهیر پند حکیمانه نصایح بزرگان 14
سخنان حکیمانه پند های بزرگان سخنان مشاهیر پند حکیمانه نصایح بزرگان 15
سخنان حکیمانه پند های بزرگان سخنان مشاهیر پند حکیمانه نصایح بزرگان 16
سخنان حکیمانه پند های بزرگان سخنان مشاهیر پند حکیمانه نصایح بزرگان 17
سخنان حکیمانه پند های بزرگان سخنان مشاهیر پند حکیمانه نصایح بزرگان 18
سخنان حکیمانه پند های بزرگان سخنان مشاهیر پند حکیمانه نصایح بزرگان 19
سخنان حکیمانه پند های بزرگان سخنان مشاهیر پند حکیمانه نصایح بزرگان 20
1. فرگرد آرمان
2. فرگرد عشق
3. فرگرد رنج و سختی
4. فرگرد گیتی
5. فرگرد سرپرست
6. فرگرد پیشوا
7. فرگرد کودکی
8. فرگرد سیاست
9. فرگرد مردان و زنان کهن
10. فرگرد برآزندگان
11. فرگرد اسطوره
12. فرگرد پدر ، مادر و فرزند
13. فرگرد فرمانروا
14. فرگرد انتخابات
15. فرگرد ریش سفید
16. فرگرد میهن
17. فرگرد سرآمدان
18. فرگرد پیران
19. فرگرد دشمنی
20. فرگرد تندرستی
21. فرگرد ادب
22. فرگرد باران
23. فرگرد بخشندگی
24. فرگرد گردن کشی
25. فرگرد ریشه ها
26. فرگرد راز
27. فرگرد رایزن
28. فرگرد باژ
29. فرگرد ساختار
30. فرگرد کوهستان
31. فرگرد پشیمانی
32. فرگرد بزرگداشت
33. فرگرد نامداری
34. فرگرد ستایشگر
35. فرگرد خود
36. فرگرد طبیعت
37. فرگرد بی باکی
38. فرگرد پیوند
39. فرگرد فریاد
40. فرگرد اندیشمندان
41. فرگرد آموزگار
42. فرگرد خرد و دانش
43. فرگرد آغاز
44. فرگرد پیمان
45. فرگرد بدگویی
46. فرگرد هنجارها
47. فرگرد خنده
48. فرگرد شایستگان
49. فرگرد هیچ
50. فرگرد آینده یک نظام سیاسی
51. فرگرد فروتنی
52. فرگرد بخت
53. فرگرد انتقام
54. فرگرد ترس
55. فرگرد خوار نمودن
56. فرگرد فریب
57. فرگرد آگاهی
58. فرگرد آدمی
59. فرگرد نابودی
60. فرگرد پیشرفت
61. فرگرد بردباری
62. فرگرد راه
63. فرگرد خویش
64. فرگرد سکوت و خموشی
65. فرگرد نگاه
66. فرگرد اندیشه
67. فرگرد سامان
68. فرگرد باور
69. فرگرد زیبایی
70. فرگرد دیگران
71. فرگرد تجربه
72. فرگرد ارزیابی و نقد
73. فرگرد کشور
74. فرگرد بد اندیش
75. فرگرد نادان
76. فرگرد آرامش
77. فرگرد کار
78. فرگرد تنهایی
79. فرگرد راستی و ناراستی
80. فرگرد اندیشه همگانی
81. فرگرد رسانه
82. فرگرد امید
83. فرگرد سخن
84. فرگرد تلاش
85. فرگرد فرهنگ
86. فرگرد اندیشه
87. فرگرد شکست
88. فرگرد جهان
89. فرگرد اشک
90. فرگرد سفر
91. فرگرد پندار
92. فرگرد استاد
93. فرگرد هنر
94. فرگرد روان
95. فرگرد ستیز
96. فرگرد آزادی
97. فرگرد همسر
98. فرگرد گذشت و بخشش
99. فرگرد خودبینی و غرور
100. فرگرد سرنوشت
101. فرگرد شادی
102. فرگرد غم
103. فرگرد گزینش
104. فرگرد آرزو
105. فرگرد توانایی
106. فرگرد صوفی گری
107. فرگرد دوستی
108. فرگرد اندرز
109. فرگرد اُرُد
110. فرگرد پرسش
111. فرگرد خردمند
112. فرگرد اینترنت
113. فرگرد زندگی
114. فرگرد ایران
115. فرگرد نوروز
116. فرگرد جشن
117. فرگرد آزادگان
118. فرگرد پرواز
119. فرگرد دانایی
120. فرگرد کارآفرین
121. فرگرد  گروه
122. فرگرد شناخت
123. فرگرد پیروزی

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 14 آذر 1390برچسب:, توسط محسن موسی اکبری |

 

دعــــــای بــــاران چــــرا....!؟!
دعــــای عشــــق بخــــوان

این روزها دلـــــها تشـــنه ترند تا زمیــــن

خــــــدایــــا کمی عشـــــق ببــــار













 
انتخاب با توست،
میتوانی بگوئی : صبح به خیر خدا جان
یا بگوئی :
خدا به خیر کنه، صبح شده ...





 

 

ای مهربـانتـر از برگ در بوسه های باران ....

بیـــــداری ستــــــاره در چـــــشـــــــم جویباران

آیینه نگـــاهت پـــیوند صــبــــح و ســـــــاحل ....

لبخـند گــاهگــاهت صــــبــــح سـتـــــاره باران

بــآزا که در هــوایت خــــامـــــوشی جنـــــونم ....

فریـــــادهــا برانگیــخت از سنــگ کوهساران

ای جویـبار جــاری ، زین سایه برگ مگریز ....

کاین گونه فرصت از کف ، دادند بی شماران

گفتی : ((به روزگاری مهری نشسته)) گفتم ....

بیـرون نمیتوان کرد (( حتی )) به روزگاران

بیگانگی ز حـد رفــت ای‌ آشـنـــا مپــرهیز ....

زیــن عــاشق پشیمــان ، سرخیـل شرمساران

بیش از مـن و تـو بسیار،بسیار نقش بستند ....

دیــــوار زندگـــــی را ، زیـــن گـونه یــادگاران

وین نغمـه محـبت ، بعــد از مـن و تـو مـاند ....

تا در زمــــانه بـــــاقــی است آواز باد و باران

شفیعی کدکنی

 
 
 
  خیس از یاد تو..  
      
 

http://erfanm2.persiangig.com/966506l8vqstc84z.gif

 

باران بیاید یا نیاید ،


تو باشی یا نباشی ،


خاطرت باشد یا نباشد ،


من خیس از یاد توام ..

 
 
 
 

وقتی که تو…

وقتی که تو بارانی می‌شوی در آسمان چشمانت غرق می‌شوم و فراموش می‌کنم که هوا پاییزی است. برخیز تا پنجره‌ها را به روی خزان ببندیم، بیم دارم خزان خاطراتمان را غارت کند. باغچه از حجم علفهای هرز سکوت انباشته شده. از خلوت کوچه دلم می‌گیرد و هنوز در انتظار بارانی شدن چشمانت هستم. هر چند که می‌دانم بارانی شدن، دل آسمانی می‌خواهد.

پنجره پاییز بارانی باران اشک

چتر در باران

ایستاده ام
در اتوبوس
چشم در چشم های نا گفتنی اش.

یک نفر گفت:
«آقا
جای خالی
بفرمایید»

چه غمگنانه است
وقتی در باران
به تو چتر تعارف می کنند.

شاعر : گروس عبدالملکیان

چتر پرنده پنهان نگاه باران

ملاقات

 

بارانی که روزها
بالای شهر ایستاده بود
عاقبت بارید
تو بعدِ سال ها به خانه ام می آمدی…

تکلیفِ رنگ موهات
در چشم هام روشن نبود
تکلیفِ مهربانی، اندوه، خشم
و چیزهای دیگری که در کمد آماده کرده بودم
تکلیفِ شمع های روی میز
روشن نبود

من و تو بارها
زمان را
در  کافه ها و خیابان ها فراموش کرده بودیم
و حالا زمان داشت
از ما انتقام می گرفت

در زدی
باز کردم
سلام کردی
اما صدا نداشتی
به آغوشم کشیدی
اما
سایه ات را دیدم
که دست هایش توی جیبش بود

به اتاق آمدیم
شمع ها را روشن کردم
ولی
هیچ چیز روشن نشد
نور
تاریکی را
پنهان کرده بود…

بعد
بر مبل نشستی
در مبل فرو رفتی
در مبل لرزیدی
در مبل عرق کردی

پنهانی، بر گوشه ی تقویم نوشتم:
نهنگی که در ساحل تقلا می کند
برای دیدن هیچ کس نیامده است

تو را دوست دارم

تو را دوست دارم
در این باران
می‌خواستم تو
در انتهای خیابان نشسته باشی
من عبور کنم
سلام کنم
لبخند تو را در باران می‌خواستم
می‌خواهم
تمام لغاتی را که می دانم برای تو
به دریا بریزم
دوباره متولد شوم
دنیا را ببینم
رنگ کاج را ندانم
نامم را فراموش کنم
دوباره در آینه نگاه کنم
ندانم پیراهن دارم
کلمات دیروز را
امروز نگویم
خانه را برای تو آماده کنم
برای تو یک چمدان بخرم
تو معنی سفر را از من بپرسی
لغات تازه را از دریا صید کنم
لغات را شستشو دهم
آنقدر بمیرم
تا زنده شوم…

من…

 

من تمام هستی ام را در نبرد با سرنوشت اتش زدم ، کشتم

من بهار عشق را دیدم ولی باور نکردم یک کلام در جزوه هایم هیچ ننوشتم

من ز مقصدها پی مقصودهای پوچ افتادم تا تمام خوب ها رفتند و خوبی ماند در یادم

من به عشق منتظر بودن همه صبر و قرارم رفت

بهارم رفت

عشقم مرد

یادم رفت .

 

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 6 آذر 1390برچسب:, توسط محسن موسی اکبری |

 

 

کلمات گاهی بار معنایی خودشان را از دست می‏دهند.
این روزها دوستت دارم‏ها دیگر قلب کسی را به تپش وا نمی‏دارد و گونه‏ی کسی را سرخ نمی‏کند.
مشکل از دوست داشتن نیست مشکل از تکرار است.

 

 

 

چه زیبا خواند داریوش:

عصر ما عصر فریب

عصر اسمای غریبه

عصر پژمردن گلدون

چترای سیاه تو بارون

شهر ما سرش شلوغه

وعده هاش همه دروغه

آسموناش پر دوده

قلب عاشقاش کبوده

کاش تو قحطی شقایق

بشینیم تو یه قایق

بزنیم دل و به دریا

من و تو تنهای تنها

خونه هامون پر نرده

پشت هر پنجره پرده

قفسا پر پرنده

لبای بدون خنده

چشما خونه سواله

مهربون شدن مهاله

نه برای عشق میلی

نه کسی به فکر لیلی

کاش تو قحطی شقایق

بشینیم تو یه قایق

بزنیم دل و به دریا

من و تو تنهای تنها

اونقده میریم که ساحل

از من و تو بشه غافل

قایق و با هم میرونیم

اونجا تا ابد میمونیم

جایی که نه آسمونش نه صدای مردمونش

نه غمش نه جنب و جوشش

نه گلای گل فروشش

مثل اینجا آهنی نیست

مثل اینجا آهنی نیست

پس ببین یادت بمونه

کسی هم اینو ندونه

زنده بودیم اگه فردا

وعده ما لب دریا

زنده بودیم اگه فردا

وعده ما لب دریا

زنده بودیم اگه فردا

وعده ما لب دریا

زنده بودیم اگه فردا

وعده ما لب دریا

 

 

 

نگرانم نباش. تو که بهتر از همه می‌دانی فرو خوردن این بغض‌ها، مثل نفس کشیدن‌ است برای دلم...به همان اندازه ساده و بی اراده.

من به بادبادکی فکر می کنم که رو به رفتن های ناپیدا ، قلمرو آفتاب را فتح می کند. خواب های بی ستاره ام بماند برای جاده های بی آمدن...

نذرهايم نيمه تمام ماند و آمدنم ميان راه رسيدنم تمام شد..... می روم.

 


قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی...
من بغضی فرو خورده ام
مرا فریاد کن

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 6 آذر 1390برچسب:, توسط محسن موسی اکبری |

 
 

 

فرق مديران ايران و هرجای دیگه:

  

اروپا: موفقیت مدیر بر اساس پیشرفت مجموعه تحت مدیریتش سنجیده میشود

ایران: موفقیت مدیر سنجیده نمیشود، خود مدیر بودن نشانه موفقیت است

 

اروپا: مدیران بعضی وقتها استعفا میدهند

ایران: عشق به خدمت مانع از استعفا میشود

 

اروپا: افراد از مشاغل پایین شروع میکنند و به تدریج ممکن است مدیر شوند

ایران: افراد مادرزادی مدیر هستند و اولین شغلشان در بیست سالگی مدیریت بزرگترين هاي کشور است

 

اروپا: برای یک پست مدیریت، دنبال مدیر میگردند

ایران: برای یک فرد، دنبال پست مدیریت میگردند و در صورت لزوم این پست ساخته میشود

 

اروپا: یک کارمند ساده ممکن است سه سال بعد مدیر شود

ایران: یک کارمند ساده، سه سال بعد همان کارمند ساده است، در حالیکه مدیرش سه بار عوض شده

 

اروپا: اگر بخواهند از دانش و تجربه کسی حداکثر استفاده را بکنند، او را مشاور مدیریت میکنند

ایران: اگر بخواهند از کسی هیچ استفاده ای نکنند، او را مشاور مدیریت میکنند

 

اروپا: اگر کسی از کار برکنار شود، عذرخواهی میکند و حتی ممکن است محاکمه شود

ایران: اگر کسی از کار برکنار شود، طی مراسم باشکوهی از او تقدیر میشود و پست مدیریت جدید میگیرد

 

اروپا: مدیران به صورت مستقل استخدام و برکنار میشوند، ولی به صورت گروهی و هماهنگ کار میکنند

ایران : مدیران به صورت مستقل و غیرهماهنگ کا رمیکنند، ولی به صورت گروهی استخدام و برکنار میشوند

 

اروپا: برای استخدام مدیر، در روزنامه آگهی میدهند و با برخی مصاحبه میکنند

ایران: برای استخدام مدیر، به فرد مورد نظر تلفن میکنند 

 

اروپا: زمان پایان کار یک مدیر و شروع کار مدیر بعدی از قبل مشخص است

ایران: مدیران در همان روز حکم مدیریت یا برکناریشان را میگیرند

 

اروپا: همه میدانند درآمد قانونی یک مدیر زیاد است

ایران: مدیران انسان های ساده زیستی هستند که درآمدشان به کسی ربطی ندارد

 

اروپا: برای مدیریت، سابقه کار مفید و لیاقت لازم است

ایران: برای مدیریت، مورد اعتماد بودن کفایت میکند

 

اروپا: مديران انسان هاي وقت شناس و شيک پوشي هستند

ايران: چيزي که مهم نيست وقت و ظاهر اجتماعي مدير است و هر چه قيافه آشوب تر، بهتر

 

اروپا: مدير متشخص ترين و مودب ترين فرد سازمان است

ايران: مدير گستاخ ترين فرد سازمان است

 

اروپا: اگر تخلفي از مديري گزارش شود پدر مدير در مي آيد

ايران: اگر تخلفي از مديري گزارش شود پدر گزارش دهنده در مي آيد

 

اروپا: مدير فعال ترين فرد سازمان است با مشغله فراوان

ايران: مدير کم کارترين فرد سازمان است با مشاغل فراوان

 

اروپا: مدير هميشه در محل کارش ديده ميشود

ايران: مدير اکثراً در ويلاهاي سازماني ديده ميشود

 

اروپا: اگر به مديري پيشنهاد طرحي بدهيد شما در سود آن طرح شريک هستيد و پاداش ميگيريد

ايران: اگر به مديري پيشنهاد طرح بدين شما را مسخره ميکنه ولي طرح را به نام خودش ثبت قانوني ميکنه

 

اروپا: مديران اول فکر ميکنند بعداً عمل ميکنند

ايران: مديران اول عمل ميکنند بعد فکر ميکنند

 

 

 

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 6 آذر 1390برچسب:, توسط محسن موسی اکبری |

 
 
 شعر:احمدشاملو..خواننده:فرهادمهراد .يه شب مهتاب..ماه مياد تو خواب.منو مي بره.كوچه به كوچه
يه شب مهتاب
ماه مياد تو خواب
منو مي بره
كوچه به كوچه
باغ انگوري
باغ آلوچه
دره به دره
صحرا به صحرا
اونجا كه شبا
پشت بيشه ها
يه پري مياد
ترسون و لرزون
پاشو مي ذاره
تو آب چشمه
شونه مي كنه
موي پريشون


يه شب مهتاب
ماه مياد تو خواب
منو مي بره
ته اون دره
اونجا كه شبا
يكه و تنها
تكدرخت بيد
شاد و پر اميد
مي كنه به ناز
دستشو دراز
كه يه ستاره
بچيكه مث
يه چيكه بارون
به جاي ميوه ش
نوك يه شاخه ش
بشه آويزون


يه شب مهتاب
ماه مياد تو خواب
منو مي بره
از توي زندون
مث شب پره
با خودش بيرون
مي بره اونجا
كه شب سيا
تا دم سحر
شهيداي شهر
با فانوس خون
جار مي كشن
تو خيابونا
سر ميدونا:

- عمو يادگار
مرد كينه دار
مستي يا هوشيار؟
خوابي يا بيدار؟


مستيم و هوشيار
شهيداي شهر
خوابيم و بيدار
شهيداي شهر
آخرش يه شب
ماه مياد بيرون
از سر اون كوه
بالاي دره
روي اين ميدون
رد مي شه خندوون

يه شب ماه مياد
.........................................


ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 30 آبان 1390برچسب:فرهاد,فرهاد مهراد,کودکانه,جمعه,گنجشکک اشی مشی, توسط محسن موسی اکبری |

 آرشیو تمامی عکسها
پربازدیدترین عکسها
 ارسال عکس های شما
 وبمستر ها

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 24 آبان 1390برچسب:, توسط محسن موسی اکبری |

نوشته شده در تاريخ جمعه 20 آبان 1390برچسب:, توسط محسن موسی اکبری |


 

 
 
forougham.blogfa.com
 
 
forougham.blogfa.com
 
 
forougham.blogfa.com
 
 
forougham.blogfa.com
 
 
forougham.blogfa.com
 
 
 
 
forougham.blogfa.com
 
 
forougham.blogfa.com
 
 
forougham.blogfa.com
 
 
forougham.blogfa.com
 
 
forougham.blogfa.com
 
 
 
 
forougham.blogfa.com
 
 
forougham.blogfa.com
 
 
forougham.blogfa.com
 
 
forougham.blogfa.com
 
 
forougham.blogfa.com
 
 
 
 
forougham.blogfa.com
 
 
forougham.blogfa.com
 
 
forougham.blogfa.com
 
 
forougham.blogfa.com
 
 
forougham.blogfa.com
 
 
 
 
forougham.blogfa.com
 
 
forougham.blogfa.com
 
 
forougham.blogfa.com
 
 
forougham.blogfa.com
 
 
forougham.blogfa.com
 
 
 
 
forougham.blogfa.com
 
 
forougham.blogfa.com
 
 
forougham.blogfa.com
 
 
forougham.blogfa.com
 
 
forougham.blogfa.com
 
 
 
 
forougham.blogfa.com
 
 
forougham.blogfa.com
 
 
forougham.blogfa.com
 
 
forougham.blogfa.com
 
 
forougham.blogfa.com
 
 
 
 
forougham.blogfa.com
 
 
forougham.blogfa.com
 
 
forougham.blogfa.com
 
 
forougham.blogfa.com
 
 
forougham.blogfa.com
 
 
 
 
forougham.blogfa.com
 
 
forougham.blogfa.com
 
 
forougham.blogfa.com
 
 
forougham.blogfa.com
 
 
forougham.blogfa.com
 
 
 
 
forougham.blogfa.com
 
 
forougham.blogfa.com
 
 
forougham.blogfa.com
 
 
forougham.blogfa.com
 
 
forougham.blogfa.com
 
 
 
 
forougham.blogfa.com
منبع:
http://forougham.persiangig.com
 
forougham.blogfa.com
 
 
forougham.blogfa.com

 
نوشته شده در تاريخ جمعه 20 آبان 1390برچسب:, توسط محسن موسی اکبری |

گریز و درد

رفتم ، مرا ببخش و نگو او وفا نداشت
راهی به جز گریز برایم نمانده بود
این عشق آتشین پر از درد بی امید
در وادی گناه و جنونم کشانده بود
**
رفتم که داغ بوسه ی پر حسرت تو را
بر اشکهای دیده ز لب شستشو دهم
رفتم که ناتمام بمانم در این سرود
رفتم که با نگفته به خود آبرو دهم
**
رفتم ، مگو مگو که چرا رفت ، ننگ بود
عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما
از پرده ی خموشی و ظلمت ، چو نور صبح
بیرون فتاده بود به یک باره راز ما
**
رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
در لابه لای دامن شب رنگ زندگی
رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان
فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی
**
من از دو چشم روشن و گریان گریختم
از خنده های وحشی طوفان گریختم
از بستر وصال به آغوش سرد هجر
آزرده از ملامت وجدان گریختم
**
ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز
دیگر سراغ شعله ی آتش ز من مگیر
می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم
مرغی شدم به کنج قفس خسته و اسیر
**
روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش
در دامن سکوت به تلخی گریستم
نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها
دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم
 

نوشته شده در تاريخ جمعه 20 آبان 1390برچسب:, توسط محسن موسی اکبری |


 

بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛  


 

 


 

بگو زیبا بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی میکند بگو..


 

دیگر بغض امانش را بریده بود بلند بلند گریه کرد وگفت:


 

خدا جون خدای مهربون،خدای قشنگم میخواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا...


 

چرا ؟این مخالف تقدیره .چرا دوست نداری بزرگ بشی؟


 

آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم ،ده تا دوستت دارم .


 

اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم؟  


 

 نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟


 

مثل بقیه که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن.  


 

 


 

مثل بقیه که بزرگن و فکر میکنن من الکی میگم با تو دوستم .مگه ما باهم دوست نیستیم؟


 

پس چرا کسی حرفمو باور نمیکنه ؟


 

خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟


 

مگه اینطوری نمی شه باهات حرف زد...


 

 



 


 

 

بال

فردا تو می روی بالای ابرها
و من  
نمی توانم بیایم
بال هایم را در کودکی ام جا گذاشته ام 
برایم از شادی هایت دو بال به امانت بگیر 
تا با هم ابرها را سربکشیم.


 

 


 

 


خانه ی همسایه ی ما زنگ ندارد

خانه ی همسایه ی ما زنگ ندارد /همسایه ی ما به سگش غذا نمی دهد و سگش تا صبح پارس می کند/ "آقای بزرگی" به مادرش گفته بود که سگ باید پارس کند و نباید به همسایه ی پاکستانی برای صدای سگش اعتراض کنیم /پدرم آدم مردم دار و صلح طلبی است و او هم اعتراض نمی کند/ فقط هر شب برای سگ همسایه از بالکن اتاقش استخوان پرت میکند و گاهی همسایه ی دیگرمان که مثل من از صدای سگ خواب ندارد/ از نردبان بالا می رود و از روی دیوار با سطل در ظرف حیوان آب می ریزد . به تازگی همسایه ی پاکستانی یمان که همکاری پدرم و همسایه ی دیگرمان را در نگهداری از سگش دیده!!! دو عدد غاز هم خریده و من شبها با صدای سگ به خواب می روم و صبح ها با صدای غاز ها از خواب بیدار می شوم مگر نمی دانید که ما در ده زندگی می کنیم .
مادرم مثل کوکب خانم کتاب فارسی پنیر و ماست درست می کند اما با شیر یارانه ای /ما مرغی هم نداریم که برایمان تخم بگذارد در عوض سوپر مارکت دهمان تخم مرغ سرشار از اومگا سه دارد.
من به مادرم پیشنهاد کردم که یک گاو بخریم و در بالکن نگهش داریم من شنیده ام که گاوها ظهرها "ماما "می کنند /من نمی دانم اگر از بالکن تپاله ی گاومان بر سر "آقای بزرگی" بیفتد باز هم خواهد گفت که گاو باید تپاله تولید کند یا نه؟
این بود انشای من  

وقتی خدا غمگین است.

خدا از آن بالا به زمین  نگاهی می اندازد
خدا از آن بالا  فقر. فحشا. قتل .غارت و هزار بی عدالتی دیگر را می بیند
خدا آن بالا سیگارش را روشن می کند یک کام عمیق می گیرد و دودش را می دهد سمت تهران!!!

 

شب که میشه ستاره ها

راهی آسمون میشن

دور و بر ماه میشینن

همدل و همزبون میشن

 

شب ها بیا کنارهم

به آسمون نگا کنیم

ستاره ها را ببینیم

با همدیگه دعا کنیم

 

به یاد بیاریم که خدا

ما آدما را آفرید

ماه  قشنگ نقره ای

ستاره ها را آفرید

 

بیا با هم بگیم خدا،

خدای پاک و مهربون

هر کسی که به  یادته

به آرزوهاش برسون

 دعا

کودکیهایم اتاقی ساده بود

قصه ای، دور اجاق ساده بود

شب که می شد نقش ها جان می گرفت

روی سقف ما که طاقی ساده بود

می شدم پروانه خوابم می پرید

خوابهایم اتفاقی بود

زندگی دستی پر از پوچی نبود

بازی ما جفت و طاقی ساده بود

قهر می کردم به شوق آشتی

عشق هایم اشتیاقی ساده بود

ساده بودن عادتی مشکل نبود

سختی نان بود و باقی ساده بود



 

 

نوشته شده در تاريخ جمعه 20 آبان 1390برچسب:, توسط محسن موسی اکبری |

 

www.shereno.com 

نوشته شده در تاريخ شنبه 14 آبان 1390برچسب:شعرنو,فروغ,شاملو,نیما یوشیج,فریدون مشیری,اخوان,, توسط محسن موسی اکبری |

ليست دفترهاي شعر حسین پناهی

عنوان دفتر شعر تعداد شعر تعداد بازدید از اشعار سال

ستاره

25 72270

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 9 آبان 1390برچسب:, توسط محسن موسی اکبری |

 

 

 

forougham.blogfa.com

forougham.blogfa.com

ليست دفترهاي شعر فروغ         فرخزاد [زندگينامه]

عنوان دفتر شعر تعداد شعر تعداد بازدید از اشعار سال

اسیر

44 87963 1331

ایمان بیاوریم

7 20639 1352

تولدی دیگر

35 63001 1342

دیوار

25 29120 1336

عصیان

17 27824 1337

 

 

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 1 آبان 1398برچسب:شعر فروغ,فروغ,دیوار,عصیان,ایمان بیاوریم به اغازفصل سرد,اسیر, توسط محسن موسی اکبری |


Iranian_funny_picture_38.jpg - 	بهترین نصیحت <img src="http://www.bipfa.net/i/icons/s33.gif" _fcksavedurl="http://www.bipfa.net/i/icons/s33.gif" class="post_smiley" alt=": )" title=": )" />این جنجال به پا میکنه اینجا مخصوصا اگه شیوا ببینه<img src="http://www.bipfa.net/i/icons/s37.gif" _fcksavedurl="http://www.bipfa.net/i/icons/s37.gif" class="post_smiley" alt=": ) )" title=": ) )" />
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 17 مهر 1390برچسب:, توسط محسن موسی اکبری |






ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 17 مهر 1385برچسب:, توسط محسن موسی اکبری |


 

به

کام دل در آغوشت نگیرم

تویی آن آسمان صاف و روشن

 

من این کنج قفس ، مرغی اسیرم

 

زپشت میله های سرد و تیره

نگاه حسرتم حیران به رویت

 

در این فکرم که دستی پیش آید

و من ناگه گشایم پر به سویت

 

در این فکرم که در یک لحظه غفلت

از این زندان خاموش پر بگیرم

 

به چشم مرد زندانبان بخندم

کنارت زندگی از سر بگیرم

 

در این فکرم من و دانم که هرگز

مرا یارای رفتن زین قفس نیست

 

اگر هم مرد زندانبان بخواهد

دگر از بهر پروازم نفس نیست

 

زپشت میله ها هر صبح روشن

نگاه کودکی خندد به رویم

 

چو من سر می کنم آواز شادی

لبش با بوسه می آید به سویم

 

اگر ای آسمان ، خواهم که یک روز

از این زندان خاموش پر بگیرم

 

به چشم کودک گریان چه گویم

زمن بگذر ، که من مرغی اسیرم

 

من آن شمعم که با سوز دلِ خویش

فروزان می کنم ویرانه ای را

 

اگر خواهم که خواموشی گزینم

پریشان می کنم کاشانه ای را
فروغ

مرد جوان ثروتمندی نزد استادی رفت و گفت:
عشق را چگونه بیابم تا زندگانی نیکویی داشته باشم؟

 

استاد مرد جوان را به کنار پنجره برد و گفت: پشت پنجره چه می‌بینی؟
مرد گفت: آدم‌هایی که می‌آیند و می‌روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می‌گیرد.
سپس استاد آینه بزرگی به او نشان داد و گفت: اکنون چه می‌بینی؟
مرد گفت: فقط خودم را می‌بینم.
استاد گفت: اکنون دیگران را نمی‌توانی ببینی.
آینه و شیشه هر دو از یک ماده اولیه ساخته شده‌اند،
اما آینه لایه نازکی از نقره در پشت خود دارد و در نتیجه چیزی جز شخص خود را نمی‌بینی.
خوب فکر کن!
وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می‌بیند و به آن‌ها احساس محبت می‌کند،
اما وقتی از نقره یا جیوه (یعنی ثروت) پوشیده می‌شود، تنها خودش را می‌بیند.
اکنون به خاطر بسپار: تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش نقره‌ای را از جلوی چشمهایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و همه را دوستشان بداری اینبار نه به خاطر خودت بلکه به خاطر خدا .
آن‌گاه خواهی دانست که  “عشق یعنی دوست داشتن دیگران”


 

////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////

همه روزه شاهد صحنه‏هایی هستیم که گاه آنچنان تاثیر ژرفی بر روی ما می‏گذارد که تا مدتی در فکر فرو می‏رویم. مادری با فرزندش بر روی زمین آلوده با کاسه‏ای در مقابل. کودکی ۴ ساله که یک تکه نان خشک می‏خورد و …

poverty

اما باید دید که جدا از مسائل اقتصادی، چرا بعضی از افراد همیشه فقیرند؟ مگر یک کودک که از شکم مادر خود متولد می‏شود فقیر به دنیا می‏آید؟ مگر خدا کسی را فقیر آفریده؟ یا اینکه آیا نداشتن یک دست یا یک پا باید عاملی برای نشستن و منتظر کمک دیگران بودن شود؟ آیا درست است که با یک بار سیل به خانه زدن و زندگی را ویران کردن و یا ورشکست شدن همه جیز را ببازیم؟

humanbody1ابتدا بیایید یک مسئله را مورد توجه قرار دهیم و آن هم اینکه همۀ ما (منهای تعداد انگشت شمار) دارای موارد زیر هستیم :

۱ – سلامت جسم
۲ – صورت و قیافۀ قابل تحمل
۳ – توانایی فکر کردن و سنجیدن امور

پس فردی که فقر مالی دارد از لحاظ فیزیکی با دیگران تفاوتی ندارد.

 

حال ببینیم که منشاء فقر چیست؟

به نظر من چیزی به نام فقر وجود ندارد و اینکه کسی خود را فقیر (از لحاظ مالی)  می‏نامد ناشی از طرز فکر وی در جایگاهی است که در آن قرار دارد. هیچ کس فقیر نیست و این خود افراد هستند که عوامل فقر خود را فراهم می‏سازند. وقتی شخصی خود را ناتوان در نظر بگیرد و مثلا با در نظر گرفتن وضع صورت خود بگوید چون من زشتم، دیگر کسی به من کار نخواهد داد و یا اینکه چون من تحصیلات ندارم کار پیدا نخواهم کرد و … . اما در واقع این طرز فکر خود اوست که او را متوقف می‏سازد. اگر او با هر اندازه ناتوانی با خود بگوید :

“من در نوع خود از بسیاری از افراد بالاترم و توانایی هایی دارم که دیگران ندارند یا کمتر دارند” (مثلا توانایی جارو کردن، توانایی آجر بالا انداختن، توانایی مودبانه صحبت کردن و …)

آنگاه دیگر هیچ مانعی برای دست به زانو گرفتن و شروع به کار کردن (کاری هرچند سخت و معمولی) باقی نخواهد ماند.

گدایی چیست؟

negative-thoughts1در واقع گدایی از فقر سرچشمه نمی‏گیرد و از منش شخص متکدی سرچشمه می‏گیرد. یک فرد فقیر که از لحاظ مالی در فقر است و به نظر عوام واقعا فقیر است، می‏تواند با هزار تلاش و مشقت هر روز به نوعی خود را مشغول کاری کرده و چندرغازی درآمد کسب می‏نماید که حداقل بتواند تا آخر شب خود را به سر کند (که البته در این میان خیلی‏ها هم حتی نان شب خود را ندارند) اما در مقابل می‏توان افرادی را یافت که به نشستن کنار خانه اکتفا کرده و به هر نوعی که شده دست نیاز به سوی این و آن بلند می‏نمایند. هر دوی اینها از لحاظ مالی تا حدی گیرشان می‏آید اما با تفاوتی بسیار.

بسیاری از افراد بوده‏اند که در خانواده‏هایی فوق العاده فقیر و ضعیف بدنیا آمده و تا سنین نوجوانی را نیز در همان خانواده به سر کرده‏اند اما آنچنان خود را از گرداب فقر بیرون کشیده‏اند که گویا پدران آنها میراثی گرانبها را برای آنان به یادگار گذاشته‏اند. اما چگونه؟

داستان زندگی آنتونی رابینز، جرارد روزنامه نویس (چیزی شبیه به داستان فیلم ندای درون) و همچنین داستان زندگی مهدی مجرد زاده کرمانی (مترجم مجموعه کتابهای بسوی کامیابی نوشتۀ انتونی رابینز) را اگر نخوانده و نمی‏دانید چیزی شبیه به آنرا به اختصار نقل می‏کنم.

فلانی در خانواده‏ای بسیار ضعیف و فقیر به دنیا آمده بود و هیچ روزنۀ امیدی برای زندگی مرفه وجود نداشت. وضع زندگی بدی داشت.او به لحاظ فن ترجمه‏ای که به هزار سختی آموخته بود می‏توانست انگلیسی را به فارسی ترجمه کند. شخصی به تصادف کتابی از مجموعه کتابهای آنتونی رابینز را برایش هدیه آورد و او آنرا ترجمه نمود و پس از اتمام ترجمه به اولین ناشر که رفت وی را با طرز ناامیدانه ای رد کردند. سپس دومی و سومی و … و دلیل هم این بود که نه کسی آنتونی رابینز را می‏شناخت و نه او را. ولی او نا امید نشد. می‏توانست تا ۱۰ جا که رفت دیگر پی آنرا نگیرد و ناامید شود اما اینطور نبود. او به بیش از ۲۰۰ ناشر مراجعه نمود که در آخر یک ناشر پیدا شد که با هزینه‏ای بسیار ناچیز کتاب او را چاپ کند و امروز او این چنین شد.

از این داستانهای زندگی واقعی افراد زیاد سراغ دارم. داستان زندگی جالب پدرم بهترین است که قابل بعرض نیست.

پس نمی‏توان گفت که نشد، دست طبیعت بود، قهر زندگی ما را دچار کرد، ما نتوانستیم، شانس نداشتیم، بخت ما گره خورده و…

ما هر کاری می‏توانیم انجام دهیم. هیچ وقت برای شروع هیچ کاری دیر نیست. چیزی به نام خوشبختی و بدبختی وجود ندارد. همۀ انسانها به یک اندازه از مواهب الهی برخوردارند اما برنده آنهایی هستند که راه استفاده از آنها را یاد داشته باشند و راه آن چیزی نیست جز این جمله که : من هر آنچه را که بخواهم بدست خواهم آورد.

success-key

اگر ما به دنبال کار می‏گردیم و به سه جا سر می‏زنیم آیا باید نا امید شویم؟ آیا باید با خود بگوییم که دیگر برای من کاری وجود ندارد؟ آیا ما به ۱۰۰ جا سر زده‏ایم؟ آیا در یک روز به ۲۰ جا رفته‏ایم؟ به تمام بقالی ها و سوپر مارکت ها برای کار سپرده‏ایم؟ آیا دم نانوایی ها اعلامیه زده‏ایم ؟ (!)

یک مثال : یک مامور جمع آوری زباله اگر واقعا ایمان داشته باشد که روزی مسئول امور شهر خواهد شد، با تلاش و پشتکار کار می‏کند؛ هر شب علاوه بر کوچۀ سهم خود جلوی در منازل را نیز جارو خواهد کرد. مطمئنا این امر پوشیده نخواهد ماند و شهردار وی را تشویق مالی خواهد کرد. از تشویق شهردار او به کلاسهای علمی متفاوت رفته و سطح علمی خود را ارتقا می‏بخشد. پس از چند سال که این امور را پشت سر گذاشت به دلیل مدرک تحصیلی بالاتر مسئول سایر همکاران خود می‏شود و بهمین ترتیب تا اینکه موقعیتش با پشتکار و تلاش از این رو به آن رو می‏گردد. (!)

اما در مورد دیگران نقش ما چیست؟

راهنمایی بهترین کاری است که از دست ما بر می‏آید. اینکه راه را به فقیر بیکار نشان دهیم و او را به کار واداریم. کار هر چند سخت خواهد بود اما از دست نیاز به سمت دیگران بلند کردن بهتر است.

کار مهم و در واقع وظیفۀ دیگری که بر گردن ماست این است که فرزندان خود را آنطور تربیت کنیم که این باور برایشان ملکه شود که : من هر آنچه را که بخواهم بدست خواهم آورد و در واقع “من جذب می‏کنم هر انچه را که اراده کنم” (اما با صبر و تلاش).

kids-and-money

این خیلی مهم است که این مساله در ذهن کودک جا باز نماید. کودکان و نوجوانانی که به دلیل توجه و کمک بیش از حد پدر و مادر  از لحاظ عملکرد شدیدا وابستۀ آنها می‏شوند، همانهایی هستند که در آینده به ندرت می‏توانند گلیم خود را از آب بیرون بکشند. این مساله ایست که کاملا ثابت شده است.

امیدوارم توانسته باشم منظور خود را به خوبی بیان کنم. شما هم می‏توانید این مبحث را کامل نمایید./////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////

 

 

 

اشک و آه

 

 

 

وقتی   دل   از  نبود  تو  دلگیر  می شود 
بی طاقت از زمین و زمان سیر می شود 

 

 

 


زل می زنم به شیشه ی ساعت بدون پلک 
انگار     پای    عقربه    زنجیر     می شود 


اشکم به روی نامه و پاکت نمی چکد 
گویی  کویر  دیده  و  تبخیر می شود 


در  لابه لای  لرزش  حیران  سایه ها  
بد جور رنگ  فاصله تفسیر می شود 


من اشک می شوم و تو هم آه می شوی 
با  اشک  و  آه  خانه  نفس  گیر  می شود 


در عصر دود و صنعت پر ادعای شهر  
ابراز  عشق  باعث  تحقیر  می شود 


در   امتداد  جاده  ی   بی رحم   زندگی    
عاشق کشی چو درد فراگیر می شود  

 

ای  بی خبر- از  این  شب  پر التهاب من 
وقتی که مرگ یک شبه تقدیر می شود

 

من  می روم  و  زیر  لحد  خاک می خورم 
بی شک برای بوسه کمی  دیر می style="color: #ff0000">خدا!متافیزیک !و انگیزۀ درونی عالم، شعری از فرناندو پسوآ، ترجمۀ حسین منصوری

 

حتا در فکرنکردن نیز به حد کافی متافیزیک وجود دارد

 

از من میپرسید که من

پیرامون جهان چه فکر میکنم

خوب میدانم پیرامون جهان چه فکر میکنم

اگر بیمار بودم پیرامونش فکر میکردم

میپرسید

تصور من از اجسام کدام است

در مورد علت و معلول چه نظری دارم

دربارۀ خدا و روح و آفرینش جهان چه اندیشیده ام

نمیدانم. فکرکردن به این مطالب در منظر من

یعنی چشم ها را بستن و مطلقا فکرنکردن

یعنی پرده های پنجره ام را کشیدن ، پنجرۀ من اما پرده ندارد

 

راز نهفتۀ اجسام؟ خوب میدانم راز نهفتۀ اجسام کدام است

تنها راز نهفتۀ اجسام یعنی یک نفر اینجاست

که میخواهد به راز نهفته ای فکرکند

و چون زیر آفتاب ایستاده و چشمهایش را بسته است

دیگر نمیداند آفتاب چیست

تنها جسمی داغ را در فکر خود متصور میشود

ولی اگر چشم هایش را باز کند و آفتاب را ببیند

دیگر به هیچ چیز نمیتواند فکرکند

چرا که نور آفتاب

بسی باارزش تر از افکار تمام متفکران و شاعران است

نور آفتاب نمیداند چه میکند

از همین رو نیز خطا نمیکند

خوب است و برای همه هست

 

متافیزیک؟ متافیزیک درختان کدام است

سبزبودن وُ شاخه وُ سرشاخه داشتن وُ

به وقت خود میوه آوردن

و این همه تو را به فکر فرونمیبرد

تویی که به آنچه میگذرد کاری نمیتوانی داشته باشی

اما چه متافیزیکی بهتر از متافیزیک درختان

درختانی که نمیدانند چرا زنده اند

درختانی که نمیدانند که نمیدانند چرا زنده اند

 

ساختمان درونی اجسام

انگیزۀ درونی عالم

این همه نادرست است، این همه هیچ نمیگوید

چطور میتوان به چنین چیزهایی فکرکرد

به چنین چیزهایی فکرکردن به آن میماند

که بیاییم و به دلیل و انگیزۀ لحظه ای فکرکنیم

که سپیدۀ صبح سرمیزند و طلای شناوری از کنار درختان

سیاهی را از میان برمیدارد

 

به انگیزۀ درونی اجسام فکرکردن

همانقدر بیهوده است که به سلامتی فکرکردن

همانقدر بیهوده است که لیوان آبی را به چشمه بردن

تنها انگیزۀ درونی اجسام این است

که از هیچ انگیزۀ درونی برخوردار نیستند

 

من به خدا ایمان ندارم

زیرا هرگز او را ندیده ام

اگر میخواست به او ایمان داشته باشم

به یقین می آمد و با من حرف میزد

به اتاقم پای میگذاشت و میگفت: من آمدم

 

آنچه میگویم شاید برای گوش های کسی

که با نگاه کردن به اجسام بیگانه است

خنده دار باشد، از همین رو نیز

منظور کسی را که به طریقی از اجسام سخن میگوید

که جلوۀ ظاهری شان می آموزاند نمی فهمد

 

اما خدا اگر آفتاب است وُ گل وُ کوه وُ درخت وُ مهتاب

آنگاه به او ایمان دارم

به او ایمان دارم در تمامی ساعات زندگیم

آنگاه تمام زندگیم میشود دعا، میشود عبادت

میشود عشاء ربانی با چشم ها و گوش ها

 

اما خدا اگر آفتاب است وُ کوه وُ گل وُ درخت وُ مهتاب

پس چرا دیگر من نامش را بگذارم خدا

من نام او را میگذارم آفتاب وُ گل وُ کوه وُ

درخت وُ مهتاب

زیرا اگر بدین منظور که من او را ببینم آفتاب گردیده وُ

کوه وُ گل وُ درخت وُ مهتاب

و در مقام آفتاب وُ گل وُ مهتاب خود را بر من نمایان نموده

همچنین کوه و درخت

پس میخواهد که من نیز در مقام آفتاب و گل وُ کوه وُ

درخت وُ مهتاب او را بشناسم

و چون اینچنین میخواسته

پس من نیز از او اطاعت میکنم

مگر من بیش از آنچه که خدا در مورد خود میداند

از او چه میدانم

 

از او اطاعت میکنم از طریق یک حیات ازلی

مانند کسی که چشم ها را بازمیکند و می نگرد

و نام او را میگذارم مهتاب وُ آفتاب وُ

گل وُ کوه وُ درخت

و دوستش دارم بی آنکه به او فکرکنم

و به او فکرمیکنم با چشم ها و گوش هایم

و پیوسته با او هستم

در هر گامی که برمیدارم

و میدانم که بدون چشم ها و گوش ها به او فکرکردن

یعنی اطاعت نکردن از او

زیرا خدا نمیخواسته که من و تو او را بشناسیم

از همین رو نیز نمیخواسته خود را به ما نشان دهد

 

ساده باشیم و خاموش

مثل درخت و مثل نهر آب

خدا هم دوستمان دارد وُ  مثل درخت وُ مثل نهر آب

زیبایمان میکند وُ در بهار نهر وُ درخت

رنگی سبز ارزانی مان میدارد وُ

همچنین رودخانه ای

که بدان جاری خواهیم شد

آن روز که به پایان برسیم. 

 /////////////////////////////////////

 

چوکاش لوبین با ترجمه ی حسین منصوری                                           عکسی ازحسین منصوری فرزند خوانده ی فروغ فرخزاد//////////////////////////////////

 
 
به ساعت نگاه مي كنم:
حدود سه نصفه شب است
چشم مي بندم تا مبادا چشمانت را از ياد برده باشم
و طبق عادت كنار پنجره مي روم
سوسوي چند چراغ مهربان
وسايه هاي كشدار شبگردانه خميده
و خاكستري گسترده بر حاشيه ها
و صداي هيجان انگيز چند سگ
و بانگ آسماني چند خروس
از شوق به هوا مي پرم چون كودكي ام
و خوشحال كه هنوز
معماي سبز رودخانه از دور
برايم حل نشده است
آري!از شوق به هوا مي پرم
و خوب مي دانم
سالهاست كه مرده ام
 

ما آبستنيم
در اندرون ِ ما
كودكي پيوسته زار مي زند
در رستوران ها
در اجلاسيه ها
در تخت خواب ها.
گاهي كه خيلي جدي مي شويم
در بحث ها و مجادله ها
دستان كوچكي از درون
دل و روده ي ما را چنگ مي زند
گليم حرف باف شاعران
به پشيزي نمي ارزد
تلخ مي شود دهان روح
به وقت بيان حرف هاي بي معني
كتمان كنيد چون عروسان ِ نو شكم ِ بي خدا
اما اين يكي جز با مرگ زائو كورتاژ نمي شود
 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 14 شهريور 1385برچسب:, توسط محسن موسی اکبری |
  ساعت 4:17 PM 
 

forougham.blogfa.com 

forougham.blogfa.com

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 23 شهريور 1390برچسب:, توسط محسن موسی اکبری |